|
سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : baran irani
مردم اینجا چقدر مهربانند دیدند کفش به پا ندارم برایم پاپوش دوختند دیدند سرما می خورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد پس کلاهم را بر داشتند چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند چون دیدند سواد ندارم محبت کردند و به حسابم رسیدند خواستم در این مهربان کده خانه بسازم نانم را آجر کردند گفتند کلبه بسازم ... روزگار جالبی است مرغمان تخم نمی گذارد ولی گاومان هر روز می زاید نظرات شما عزیزان:
خییییییییییییلی قشنگه آجی
![]() ![]()
سلام وبت عالیه امیدوارم من تازه کار و هم به دوستی قبول کنی تا تبادل لینک داشته باشیم
سلام عزیزم مرسی که سرزدی
وب قشنگی داری لینکی
عاااااااااااااالیه
مرسی که به وبلاگم سر زدی ![]()
![]() |